نوع مقاله : پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه الهیات، دانشکده ادبیات، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران
چکیده
وجود اصولی همچون «تقسیم موجودات به واجب و ممکن در عین پذیرش اشتراک معنوی وجود»، «نیازمندی واجبالوجود به اثبات»، «اشتراک معنوی صفات واجبالوجود با صفات ممکنالوجودها»، «کاربرد محمولهای مربوط به موجودات متشخص برای واجبالوجود»، «تلقی گفتاری از وحی»، و «تلقی شخص داشتن از خداوند در هنگام عبادت» از جمله شواهدی هستند که در آثار فلاسفه مسلمان بر متشخص بودن واجبالوجود دلالت میکنند. در کنار این شواهد، میتوان مواردی را یافت که بر غیرمتشخص بودن واجبالوجود دلالت دارند. از جمله میتوان به «نظریه فیض»، «بساطت محض واجبالوجود»، «غیرمتناهی بودن واجبالوجود»، «تنزیهی بودن سخن گفتن از خداوند» و «نفی وجود مستقل از معلول» اشاره کرد. کارکرد حداقلی شواهد دسته دوم در کنار شواهد متشخص بودن واجبالوجود آن است که نشان میدهند مفهوم واجبالوجود در فلسفه اسلامی از حیث دلالت بر خدای متشخص یا غیرمتشخص گرفتار ابهام است و نمیتوان قاطعانه از تطابق واجبالوجود در فلسفه اسلامی با خدای متشخص دفاع کرد. شواهد دسته دوم در کارکرد حداکثری خود میتوانند نشان دهند که واجبالوجود در فلسفه اسلامی با خدای غیرمتشخص تطابق دارد. در این مقاله کارکرد حداقلی شواهد غیرمتشخص بودن خداوند مد نظر است، هرچند که در خصوص کارکرد حداکثری این شواهد نیز توضیحاتی ارائه میشود.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Necessary Existent in Islamic Philosophy and the (Im)personal God
نویسنده [English]
Assistance Professor at Theology Department, Faculty of Literature, Razi University, Kermanshah, Iran.
چکیده [English]
There are principles in Islamic Philosophy which serve as evidence in favor of the view that Muslim philosophers understand Necessary Existent to be “personal”. The principles include “division of beings into necessary and contingent while accepting univocity of existence”, “The demand of Necessary Existent for evidence”, “univocity of Necessary Existent’s attributes and those of contingent beings”, “application of personal beings’ predicates to Necessary Existent”, “understanding revelation as speech”, “personal account of God in the course of prayer”, etc. There are, however, some other pieces of evidence that indicate impersonality of Necessary Existent, e.g. “Theory of Emanation”, “pure simplicity of Necessary Existent”, “Infinity of Necessary Existent”, “Apophaticity in religious language”, and “denial of independent existence of caused being”. The latter pieces of evidence show, at least, that there is an ambiguity in understanding whether the concept of Necessary Existent in Islamic philosophy indicates an (im)personal God. At most, they demonstrate that the concept of Necessary Existent in Islamic philosophy is more compatible with an impersonal notion of God. In this article, while giving some points on the strong claim, I shall argue for the weak one.
کلیدواژهها [English]